Ahmad Raouf Basharidoust; une des victimes du massacre 1988, arrêté à l'âge de 16 ans, a été éxécuté après plus de 5 années de prison

مجاهد قهرمان، احمد رئوف بشري‌دوست پس از بيش از 5سال اسارت در زندانهاي خميني دژخيم در جريان قتل عام زندانيان سياسي مجاهد در سال 1367 به شهادت رسيد.

jeudi 3 août 2017

خاطراتي از مجاهد شهيد احمد رئوف‌بشري دوست

نويسنده : اصغر مهديزاده، از زندانيان سياسي دهه 60

خاطراتي از مجاهد شهيد احمد رئوفبشري دوست

منالمومنين رجالاً صدقوا ما عاهدوالله فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا




در خرداد62 محسن خداوردي، دادستان رشت، بهخاطر اينكه نميتوانست مقاومت داخل زندانهاي رشت را بشكند تصميم به تبعيد حدود 40 تن از زندانيان  گرفت.  احمد يكي از آنان بود . آنها از زندان رشت به اوين و سپس به گوهر دشت آمدند . ابتدا دو هفته در اتاقهاي در بسته بودند . سپس صبحي، رئيس زندان و داوود لشكري  برايشان يك سخنراني ترتيب داد . بعد از تهديدهاي فراوان همه را به بند18 فرستاد.  در بند 18 زندانيان شامل شهرهاي استان كردستان، آذربايجانغربي (اروميه)، مازندران(بابل)، بوشهر، گناوه و گيلان(رشت) بودند.


خائنين گزارش داده بودند كه بچههاي رشت تشكيلات دارند . اسامي چند نفر را هم گفته بود . واقعيت هم اين بود كه جمع بچههاي رشت از ديسپلين و حرفشنوي بالايي برخوردار بودند . احمد با وجود اين كه سنش نسبت به بچههاي ديگر  كمتر بود اما خيلي با انگيزه ، تيز و باهوش بود. يكبار در سال63 پاسدار محمود، سرشيفت پاسداران ميخواست احمد را به اتاقي كه پاسداران و توابين بودند انتقال دهند اما احمد آنچنان مقاومتي كرد كه از انتقالش پشيمان شدند.

در اوايل 64 بچهها در اعترض به تقسيم غذا توسط بريده ها تصميم گرفتند  غذاي بند را تقسيم نكنند . بچههاي رشت مشخصاً پشت قضايا بودند. ماه رمضان هم بود . موقع افطار وقتي توابين ميخواستند غذاي بند را تقسيم كنند بچهها بهطور جمعي اعتراض كردند. پاسداران به داخل بند ريختند در اتاقها را بستند . افراد را يكييكي شناسايي و به بيرون از بند بردند و پس از  و شكنجه هاي  اساسي به انفرادي فرستادند.  15نفر را به انفرادي بردند فشار داخل بندها هم بيشتر شد در اين زمان زندان گوهردشت رئيس مشخصي نداشت، چون صبحي رفته بود بهطور موقت فكور بازجويي سابق شعبه 7 و داوود لشكري زندان را سرپرستي ميكردند.

تابستان64 آخوندي بهنام مرتضوي اهل زنجان رئيس گوهردشت شد و فضاي زندان بهمرور باز شد از طرف ديگر انقلاب ايدئولوژيك  تأثير مثبت زيادي روي بچهها بهخصوص احمد گذاشته بود .وقتي كه پاسداران  روزنامهٌ جمهوري را به خاطر لجنپراكنيهايش عليه رهبري مجاهدين به داخل بند ميدادند ، بچهها اولين مطلبي كه ميخواندند در مورد انقلاب ايدئولوژيك بود.

در سال65 جمع بچههاي رشت به ميزان دركي كه از انقلاب ايدئولوژيك داشتند انقلاب كردند . از جمله احمد و خيلي هم براي جمع مسأله حلكن بود و انرژي آزاد ميكرد. (سال65) احمد در زندان با غلامرضا حسنپور و بهروز شاهيمقني رابطه نزديكي داشت. و هميشه عشق و علاقهاش را نسبت به مسعود و مريم بيان ميكرد بهخصوص بعد از انقلاب ايدئولوژيك در جمع خودمان انگيزهاش خيلي افزايش يافته بود و در لحظه آخر به جمع گفت شما كه مرا مثل بچه تر و خشك كرديد و بزرگ شدهام، اميدوارم قدرش را بدانم و هر چه سريعتر به سازمان بپيوندم.
يك مقطع كوتاه در سال65 از طريق تلويزيون صداي مجاهد را هم ميگرفتيم و احمد از مطالب راديو نهايت استفاده را مينمود. احمد بههمراه دو نفر ديگر مسئول گوش كردن به راديو مجاهد بودند و سپس اخبار و گفتار را به صورت نوشته و غيره در اختيار ديگران ميگذاشتند.
مجاهد شهيد احمد رئوف به شعر و سرودهاي سازمان علاقه زيادي داشت، خودش ميگفت از بين سرودها بيشتر از همه سرود قسم را دوست دارم (به خون شهيدان و پاكان قسم، به رزمآوران و دليران قسم) و همچنين سرود شهادت و ترانهسرود بخوان اي همسفر با من به ياد صبح آزادي را از حفظ ميخواند. احمد در برخورد با مسئولانش يا مسئول جمع هميشه گوش به فرمان بود و كارهايش را دقيق انجام ميداد حتي مدتي مسئوليت آرايشگاه را به او داده بودند او بهرغم اينكه آرايشگري را بلد نبود خيلي سريع ياد گرفت و كارها را سريع پيش ميبرد. در مراسمهاي مختلف از عيد سعيد فطر، سال نو، 4خرداد، 15شهريور و غيره… برخورد فعال داشت. در رابطه با كارهاي دستي و هنري هم فعال بود چند تا تسبيح با هستهٌ خرما درست كرده بود. در سال62 و 63  مدتي مشغول آموختن زبان عربي شد. هنگام ملاقات با خانواده در رابطه با خبرگيري برخورد فعال مينمود. با برادرش برخورد گرمي داشت و مدتي اطلاعات (برادرش) را تحت فشار قرار داده بود. احمد در برخورد با بيرون بند و گرفتن امكانات استعداد بالايي داشت. يعني با پاسدار برخوردي ميكرد از موضع اصولي و امكانات ميگرفت منظورم اين است كه از موضع پايين و ضعف برخورد نميكرد.
سال65 بهمرور كساني كه حكمشان در حال اتمام بود به زندان رشت باز ميگرداندند، احمد موقع خداحافظي به بچهها قول داد كه در اولين فرصت به سازمان بپيوندد. پس از آزادي از زندان يكي از بچهها به احمدگفته بود عجله نكن فرصت داريم اما احمد بهخاطر عشق بيپايانش نسبت به سازمان و رهبري نميتوانست صبر كند. او در جستجوي وصل به سازمان در اروميه دستگير و همانجا اعدام ميگردد.  برادر يكي از شهيدان قتل عام  به من گفت كه برادرم در زندان اروميه بود يك دوست زنداني داشت بهنام احمد بشري دوست كه هر وقت ملاقات ميرفتيم او را ميديديم. در مرداد67 هر دو را اعدام كردند.
وزارت اطلاعات به خانوادهاش بهخاطر احمد و خواهرش كه مدتها بود به عراق پيش سازمان رفته بود فشار ميآورد و در سال70، 71 به پدر احمد گفته بودند كه احمد را در اروميه اعدام كردهايم.
احمد دلير روحيهاش فوقالعاده بالا بود و هميشه لبخند بر لبانش بود شم شاعري احمد بد نبود در زير ترانهيي كه سروده است را ميآورم. اين ترانه هر قسمت داراي دو بيت بوده كه از يادم رفته است و با لحجهٌ گيلكي بايدآرام و كشيده خوانده شود.

ياد و راهش گرامي باد

ايران غرق بلايه، پرصدايه ، امي شام ميان خون خدايه ـ امي شام ميان خون خدايه
جنگ و بلا ارمغان  دشمنانه، بشكنه اونه دست كي ايرانا  بوكوده ان تل ويرانه ـ بوكوده ان تل ويرانه
آفتاب فردا درآيه در، سرزنه سر، از تيرگباران  و از تي آتش ـ از تيرگباران  و از تي آتش  
وا ويريشتان وا ويريشتان، نوا نيشتن ـ خون امرا وا پيمان دوستن ـ خون امرا وا پيمان دوستن
آفتاب فردا درآيه در، سرزنه سر، از تيرگباران  و از تي آتش ـ از تيرگباران  و از تي آتش  
 امي درد و رنج جمع بوسته، مردم ديلا  كينه پر ابوسته،
مردم  كينه وا ول بگيره  ـ دين فروش كاخ آتشبگيره ـ دين فروش كاخ آتشبگيره  
آفتاب فردا درآيه در، سرزنه سر، از تيرگباران  و از تي آتش ـ از تيرگباران  و از تي آتش  
 اي اسيران اي اسيران، خلق ايران، كس با كس وا ويريشتان  ـ انتقام شهيدان فاگييفتان ـ انتقام شهيدان فاگييفتان
آفتاب فردا درآيه در، سرزنه سر، از تيرگباران  و از تي آتش ـ از تيرگباران  و از تي آتش  

 ترجمه شعر به فارسي
ايران لبريز از بلاست، پر از صداست ـ  ميان شام ما خون خدا است
جنگ و بلا دستاورد دشمنان است، بشكند دست او (خميني) كه ايران را  يك تل ويرانه كرده
آفتاب فردا طلوع خواهد كرد؛  از رگبارها و از آتش سلاح  تو طلوع خواهد كرد.
بايد برخاست. بايد برخاست ، نميشود نشست  ـ بايد با خون عهد و پيمان بست.
آفتاب فردا طلوع خواهد كرد؛  از رگبارها و از آتش سلاح  تو طلوع خواهد كرد.
درد و رنج ما جمع شده، دل مردم از كينه پر شده،  از اين كينه ها آتش برخواهد خواست و   كاخ دينفروش را به آتش خواهد كشيد.
آفتاب فردا طلوع خواهد كرد؛  از رگبارها و از آتش سلاح  تو طلوع خواهد كرد.

اي اسيران اي اسيران، خلق ايران، همه با هم بايد بلند شويد ؛ تا انتقام شهيدان را بگيريم.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire