Ahmad Raouf Basharidoust; une des victimes du massacre 1988, arrêté à l'âge de 16 ans, a été éxécuté après plus de 5 années de prison

مجاهد قهرمان، احمد رئوف بشري‌دوست پس از بيش از 5سال اسارت در زندانهاي خميني دژخيم در جريان قتل عام زندانيان سياسي مجاهد در سال 1367 به شهادت رسيد.

mardi 12 septembre 2023

از دستگيريم در 22 شهریور 1360 تا دستگیری مهسا امینی در 22 شهریور 1401

 از معصومه رئوف

22 شهريور 1360  روزي است که هرگز فراموش نمی کنم. روز دستگیری من توسط پاسداران جنايتكار رژیم آخوندی در ایران. اما اکنون، این تاریخ با یک روز فراموش نشدنی دیگر مصادف شده است. ۲۲ شهریور 1401 دستگیری مهسا امینی توسط  گشت ارشاد   و مرگ دلخراش او.

به همين مناسبت ترجمه فصلي از كتابم را كه سال گذشته به زبان فرانسه و با تيتر «فرار از زندان ايران» منتشر شده است، تقديم حضورتان مي كنم.

دفتر ششم

دستگیری در خیابان پامچال  رشت

 22شهريور1360، ساعت حوالي   3 بعد از ظهر بود. عجله داشتم. بايد زودتر به‌مراسم ختم سوسن شادماني، دانشجوي رشته پرستاري مدرسه عالي رشت و هم تيم ميليشيائيم كه چند روز قبل به‌جوخه اعدام سپرده شده بود مي‌رسيدم. سوسن دختری زیبا و شجاع ، فوق العاده پرشور و خستگی ناپذیر بود. همیشه خندان ؛ پر از عشق ، انرژی و اشتیاق به زندگی. او 2-3 روز پس از دستگیری اعدام شد. سرعت باورنکردنی جلادان!


سوسن شادمانی در خیابان توسط عوامل رژیم که به او مشكوك شده بودند كه   هوادار مجاهدین خلق باشد، بازداشت شد. او با تمام توان در مقابل دستگیری مقاومت کرده بود. در زندان ، سوسن وحشیانه شکنجه شد. با این وجود در ساعات طولانی شکنجه ، علیه آخوندها شعار  می‌داد.  بعد از همه شکنجه‌ها ، مزدوران جنایتکار خمینی قبل از اعدام به او تجاوز کردند.

من مادرش را روز قبل دیده بودم. او به من گفت كه  آثار شكنجه بر تمام بدنش پيدا بود. لباسهای سوسن کاملاً پاره شده بود و پزشک قانوني گفت که وحشیانه مورد تجاوز  قرار گرفته است.

با اين حال روحيه مادر سوسن  بسيار بالا بود و موافقت كرد كه در مراسم ختم دخترش من  اطلاعيه سازمان را بخوانم.    مادر سوسن  به من گفت : "من به دخترم افتخار می‌كنم كه  در زير شكنجه و در برابر جوخه اعدام اينطور قهرمانانه مقاومت كرده و  چنين حماسه‌اي آفريده است.»

این مراسم قرار بود در خانه آنها،   در  خيابان پامچال رشت برگزار شود. .من در این مراسم نماینده سازمان مجاهدین خلق بودم.  اطلاعيه شهادت او را در مشت فشردم. در مورد کاری که قصد انجام آن را داشتم جایی برای کوچکترین تردید نبود. این اولین بار نبود که در   مراسم بزرگداشت شهدا شرکت مي‌کردم. در اين گونه مراسم، من اطلاعيه سازمان را در جمع مردم مي‌خواندم و با سر دادن شعار«مرگ برخميني‌ ‌ـ درود بر‌رجوي»‌ صحنه را ترك مي‌كردم.  برگزاري هر مراسم يك عمليات بود. عملياتي كه كمتر از عمليات نظامي خطر نداشت.  هدف مشخص بود:  با توده‌يي كردن شعار «مرگ بر‌خميني»  بايستي جو ترس‌زده و مرعوب مردم را مي‌شكستيم و مسئول اين جنايات غيرانساني را كه كسي جز خميني نبود، معرفي مي‌كرديم.  

يك كوچه مانده به‌خانه سوسن فهميدم اوضاع غير عادي است. چهره‌هاي مشكوكي قدم به‌قدم ايستاده بودند. من قبلا به آن محله رفته بودم  و منطقه را مي‌شناختم. حدس زدم در تور دشمن هستم. قلبم به شدت مي زد و ريسك دستگيري‌ام بالا بود. لذا خودم را آماده برخورد كردم. محملهايم را از قبل راست و ريست كرده بودم. مي‌دانستم اگر قبل از مراسم به‌من مشكوك شوند چه بايد بگويم. 

سركوچه كه رسيدم پاسداري با لباس شخصي جلويم سبز شد. 

گفت: «كيفت را بده بگردم».

 گفتم: «چرا؟». 

گفت: «مشكوكيم». 

با بي‌خيالي گفتم: «بيا».

 تا مشغول گشتن كيف شد اطلاعيه را قورت دادم. درشت بود و درست پايين نمي‌رفت. كاغذ مچاله شده‌اش در گلويم گير كرده بود. در يك چشم به‌هم زدن دور و برم پر از پاسدار شد. آنها به من مشكوك بودند كه از هواداران مجاهدين باشم.  در آن زمان همين شك كافي بود كه دستگير، شكنجه و اعدام شوي. خميني به مزدورانش كارت سفيد داده بود و با صدور يك فتوا به آنها اطمينان خاطر داده بود:   جان و مال و ناموس مجاهدین  هیچ ارزشی ندارند و اگر تحت شکنجه جان خود را از دست دهند هیچ کس مسئول نخواهد بود. 

راستی تنها به دلیل سوء ظن  پاسداران رژیم ، چند نفر بدون داشتن هیچگونه فعالیت و یا سابقه سیاسی ، جان خود را از دست داده‌اند؟

از من خواستند كه سوار ماشين آنها شوم تا به مقر پاسداران برويم. این به معنای دستگیری و حکم مرگ براي من بود. بنابراین ، تصمیم گرفتم که با تمام وجود مقاومت کنم. من به این بازداشت خودسرانه اعتراض کردم وبا فرياد و صداي بلند  از مردم محل كمك طلبيدم. از فرط خشم و اضطراب قلبم به شدت مي‌زد  و چهره ام سرخ و برافروخته  شده بود.  فریادهای من باعث شد كه دهها تن از همسايه‌ها و اهالي محله جمع شوند. 

همه مضطرب بودند. یکي از همسایه در دفاع از من  سر پاسداران فرياد مي‌كشيد كه حق نداريد او را ببريد. ديگري به آنها توضيح مي‌داد كه من را مي‌شناسد  و من كاري نكرده‌ام...  

گلويم خشک شده بود   وكاغذ مچاله‌شده اطلاعيه داشت خفه‌ام مي‌كرد. در حالی که مردم با پاسداران مشاجره می‌کردند ، من از فرصت استفاده کردم و به خانمي كه دم در خانه‌اش ايستاده بود و نگاهمان مي‌كرد گفتم: «كمي به من آب بدهيد».

 پاسداران حلقه محاصره را تنگتر كردند و با من گلاويز شدند. سعي مي‌كردند به‌هر ترتيبي شده سوارم كنند. من هم بيشتر مقاومت مي‌كردم. 

ناگهان یکی از آنها كه مانند يك  گوریل بزرگ و قوي هيكل بود ، من را از روی زمین بلند کرد و  خودم را   رو دررو  با این گوریل يافتم. به صورتش چنگ انداختم و ریشش را با تمام توان کشیدم. او مرا رها کرد ، اما پاسداران دیگر شروع به ضرب و شتم من  كردند. مردم محل لحظه به‌لحظه بيشتر جمع مي‌شدند. لذا  پاسداران تيراندازي هوايي را شروع كردند. با خشونت مردم را متفرق مي‌كردند و من را هم به‌زور داخل ماشين انداختند. خودشان هم سوار شدند. در صندلي عقب ماشين بين دو پاسدار غول تشن نشانده شده بودم بطوري كه نمي‌توانستم تكان بخورم. وضعيت ناجوري بود. دست و پا مي‌زدم تا خودم را از دستشان خلاص كنم. بازوي يكي از پاسداران گردنم را به‌سختي مي‌فشرد و داشت خفه‌ام مي‌كرد. با تمام قدرتي كه داشتم بازويش را گاز گرفتم. حالا او دستش را مي‌كشيد و من ول نمي‌كردم. فرياد مي‌زد: «منافق! سگ! سگ!». و محكم به‌سر و رويم مي‌كوبيد. 

در همان حال توانستم براي چند لحظه از پنجره ماشين به خيابان نگاه كنم. از ميدان فرهنگ رد شديم. احساس كردم براي آخرين‌بار است كه آنجا را مي‌بينم. تازه اول غروب بود.  بعد از آن همه سال، هنوز هم رنگ آفتاب آن غروب غمزده از خاطرم نرفته است. 


dimanche 13 août 2023

احمد رئوف بشری دوست از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷

 

احمد رئوف بشری دوست در اول شهریور ۱۳۴۳ در آستارا در یک خانواده اهل رشت به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی


و راهنمایی، احمد به دلیل علاقه و استعداد در کارهای فنی در رشته الکترونیک هنرستان صنعتی رشت ثبت نام کرد.

ورود به هنرستان آن هم همزمان با انقلاب ضدسلطنتی، احمد ۱۳ ساله را با مبارزه و فعالیت سیاسی آشنا می کند؛ از آن پس او در تمامی حرکتهای اعتراضی و تظاهرات علیه شاه فعال بود.

پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی احمد رئوف بشری دوست به جنبش ملی مجاهدین در رشت می پیوندد. در طی دو و نیم سال مبارزه سیاسی وی دو بار دستگیر و شکنجه می شود.

احمد رئوف بشری دوست پس از شرکت در تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به دلیل شناخته شدگی به زندگی مخفی روی می آورد. در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱ وی در حمله ماموران حکومتی به خانه اش دستگیر می شود؛ و پس از چند دوره بازجویی و شکنجه توسط مقدسی فر حاکم شرع رشت به ۵ سال زندان محکوم و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل می شود.

در ۲۲ اسفند ۱۳۶۱ ماموران حکومتی زندان باشگاه افسران رشت را به آتش می کشند و به روی زندانیان سیاسی که سعی در فرار از شعله های آتش داشتند، شلیک می کنند که در جریان آن ۷ زندانی هوادار سازمان مجاهدین جان خود را از دست می دهند. احمد رئوف بشری دوست در جریان آتش سوزی از هوش می رود و توسط یک زنداني نجات پیدا می کند.

در خرداد ۱۳۶۲ محسن خداوردی دادستان رشت احمد را به همراه ۴۰ زندانی دیگر از رشت به زندان اوین و سپس گوهردشت کرج تبعید می کند.

احمد رئوف بشری دوست در زمستان ۱۳۶۶ پس از گذراندن بیش از ۵ سال زندان آزاد می شود. در بهار ۱۳۶۷ وی به قصد پیوستن مجدد به سازمان مجاهدین خلق ایران از رشت خارج می شود اما مجددا دستگیر و راهی زندان می شود.

در مرداد سال ۱۳۶۷ پاسداران زندانیان سیاسی که اغلب آنان از سازمان مجاهدین خلق ایران بودند را با ۲ مینی بوس به بهانه انتقال به زندان تبریز از زندان ارومیه خارج کرده و به تپه های اطراف دریاچه ارومیه می برند. در آن منطقه که از قبل تحت کنترل پاسداران قرار داشت تعدادی پاسدار با انواع آلات قتاله سرد از قبیل چاقو، قمه، چماق، تبر و ساطور منتظر این زندانیان بودند و زندانیان را در حالیکه دست و پایشان بسته بود مورد حمله قرار داده و سلاخی می کنند.

سال ۱۳۷۰ ماموران وزارت اطلاعات به پدر احمد رئوف بشری دوست می گویند که او را در زندان ارومیه اعدام کرده ایم و حتی از گفتن محل دفن او به خانواده اش دریغ می کنند.

خواهر احمد در گزارشی نوشته است که در اسفند ۱۳۶۶ نامه ای از وی دریافت می کند که در بخشی از نامه نوشته شده بود: «اگر بخواهم از آنچه در این سالها بر من گذشت برایت بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. پس شرح این هجران و این خون جگر – این زمان بگذار تا وقت دگر»

سازمان ملل متحد و جامعه بین المللی باید قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ در ایران را به عنوان نسل کشی و جنایت علیه بشریت به رسمیت بشناسد.

شورای امنیت سازمان ملل متحد باید برای به محاکمه کشیدن سران رژیم حاکم بر ایران به ویژه خامنه ای، رئیسی و رئیس قوه قضائیه اش اژه ای به دلیل ارتکاب جنایت علیه بشریت و نسل کشی، دست به اقدام فوری بزند.


 

vendredi 5 août 2022

يك تصوير و هزار خاطره

 در سي و چهارمين سالگرد قتل عام 30هزار  زنداني سياسي مجاهد و مبارز و سر موضع، از جمله برادر قهرمانم، شهيد سر به دار احمد رئوف بشري دوست، آخرين عكس او را كه در بهار 1367 پس از آزادي بسيار كوتاهش از زندان و قبل از دستگيري مجدد گرفته شده و اخيرا از طريق دوستي بدستم رسيده است؛ را منتشر مي كنم.

آخرين باري كه من احمد را ديدم 20شهربور 1360 و دو روز قبل از دستگيري خودم توسط پاسداران خميني بود.  تا پيش از اين، آخرين تصويري كه سالها از احمد در ذهن داشتم، همان تصوير دوران نوجواني اش بود. ميتوانيد تصور كنيد بعد از 41 سال جدايي و بعد از 34 سال از شهادت و عبور سرفرازانه اش، اين تصویر جدید و واقعی از چهره جوان، مصمم و معصومش   چه غوغایی در من برانگيخت.

 


احمد نازنينم !

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

تو چنان شبنم پاك سحري ؟

نه؟

از آن پاكتري .

تو بهاري ؟

نه،

بهاران از توست .

از تو مي گيرد وام،

هر بهار اينهمه زيبايي را .

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو !

 

احمد دوران نوجواني اش را همانند هزاران نوگل مجاهد ديگر در پشت ميله هاي زندان سپري كرد و به مجاهدي جوان، رشيد و برومند و آبديده تر از پولاد در نبرد با خميني، ضحاك دوران تبديل شد.

بعد از عبور از سياهچالها و شكنجه گاههاي زندانهاي رشت ، اوين و گوهردشت كرج و گذراندن بيش از 5سال پشت ميله ها، به محض آزادي، پرشور و بي قرار براي پيوستن به ارتش آزاديبخش اقدام كرد ولي در ميانه راه دستگير و در قتل عام 67 ، مغرور و گردنفراز آرمان و سازمانش را انتخاب كرد و جاودانه شد.

.

قبل از سفر به ديار بي قراران، احمد به خانه تك تك دوستان و آشنايان سر زد و خداحافظي كرد. به گفته يكي از آنها «احمد سرشار از اميد به آينده روشن مردم ايران بود. مي گفت خواهيد ديد كه مجاهدين اين رژيم را سرنگون خواهند كرد».

محقق كردن  آرزوي احمد و هزاران مجاهد و مبارزي كه  براي يك ايران آزاد و آباد جنگيده اند و جان فدا كرده اند، مسئوليت ماست و تا آخرين نفس براي تحقق آن خواهيم جنگيد.

 

معصومه رئوف بشري دوست

 

بيشتر بخوانيد ــــــــــ

احمدرئوف بشری دوست

 

 

https://www.iran-pedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%A6%D9%88%D9%81_%D8%A8%D8%B4%D8%B1%DB%8C_%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA

 

كتاب مسافر ديار بي‌قراران

به ياد مجاهد قهرمان، شهيد سربه‌دار احمد رئوف بشري‌دوست

https://drive.google.com/file/d/1eYeHhyFI0LsrfUXen2FLB4qND9K-BfSJ/view

 

كتاب داستان مصور «شازده كوچولو در سرزمين ملاها»

 

http://iran-petit-prince.blogspot.com/2019/08/blog-post.html

lundi 7 février 2022

Massoumeh Raouf raconte son évasion d'une prison iranienne



 Trois ans après la parution de la bande dessinée Un petit prince au pays des mollahs, Massoumeh Raouf poursuit son combat contre le régime iranien à travers un récit autobiographique.

Son combat, elle le mène avec les mots. Après avoir rendu hommage à son petit frère assassiné en 1988 sous la République islamique de Khomeini, Massoumeh Raouf se livre sur l'enfer de l'incarcération en Iran. Un chapitre noir de sa vie que la réfugiée politique décline sous forme de carnets dans son livre Évasion de la prison d'Iran, qui paraît cette semaine aux éditions Balland.

« Ce qu'il se passe là-bas est atroce ! »

En racontant cette journée du 4 mai 1982 où elle s'échappe de la prison de Racht après huit mois d'incarcération, cette opposante au régime des mollahs et membre depuis 1985 de la Résistance iranienne basée à Auvers-sur-Oise se libère une seconde fois.

 « J'écris ce livre pour les lecteurs qui entendent le nom de mon pays dans l'actualité mais ne savent pas ce qu'il se passe réellement en Iran, confie l'auteure. À travers mon histoire et mon vécu, je veux raconter les crimes qui y sont perpétrés en toute impunité, (…) la souffrance d'un peuple enchaîné qui lutte toujours pour sa liberté. Ce qu'il se passe là-bas est atroce ! »

 

Suspectée de faire partie des Moudjahidines du peuple d'Iran pour la liberté, elle est condamnée à 20 ans de prison. Une sentence rendue après dix minutes de procès. En s'évadant quelques mois après et en rejoignant la France trois ans plus tard, Massoumeh Raouf fait un choix lourd de conséquences.

Frère assassiné

Pour combattre le régime, elle doit laisser sa famille qui se retrouve très vite surveillée. Sa mère alors malade est emprisonnée, son petit frère, déjà en prison, est torturé et tué en 1988 comme des milliers d'autres prisonniers politiques. Son frère aîné n'a pas échappé lui non plus aux pressions du régime et subira les mêmes interrogatoires et tortures.

C'est son décès en 2020 qui a poussé Massoumeh Raouf à reprendre l'écriture et à traduire en français ses souvenirs. Avec ce témoignage bouleversant, l'auteure veut donner la voix aux victimes du régime en place mais aussi « à tous ces Iraniens restés au pays et qui descendent encore dans la rue manifester au péril de leur vie ».

 

Axelle BICHON 

Évasion de la prison d'Iran, de Massoumeh Raouf, chez Balland éditions.18 €. 

lundi 29 novembre 2021

بروس مک‌کولم، مدیر انستیتو مطالعات دموکراتیک در آمریکا : عاملان قتل ‌عام ۶۷ همچون رئيسی را محاکمه افشا و بی‌آبرو کنید


  بروس مک کولم:‌ در سال ۶۷ بیش از ۳۰،۰۰۰ زندانی سیاسی به‌شکلی غیرقابل تصور توسط مقامات رژیم ایران قتل عام شدند. بیش از ۳۰ سال بعد «حمید نوری» کسی که در قتل عام دست داشته است در سوئد محاکمه می شود.

در این مدت، رژیم ایران نهایت تلاش خود را از طریق اجرای یک کمپین اطلاعات غلط برای گل‌آلود کردن آب کرده‌است. هدف اصلی این کمپین اپوزیسیون اصلی، مجاهدین خلق است که اعضای آن قربانیان اصلی قتل عام ۶۷ بوده اند.

برطبق کیفرخواست صادره توسط دادستانهای ارشد سوئد «بین ۸ مرداد ۱۳۶۷ و ۲۵ مرداد ۱۳۶۷، «حمید نوری» گروه زیادی از زندانیان را که اغلب آنها از اعضا و هواداران مجاهدین ‌بوده اند، اعدام کرده است.

ابراهیم رئیسی، یکی از چهار عضو «هیئت مرگ» در تهران در سال ۱۹۸۸ بوده و هزاران زندانی سیاسی را به چوبه های دار سپرده است. او در اولین کنفرانس مطبوعاتی اش بعد از رسیدن به ریاست جمهوری رژیم، بطور علنی از نقشی که در این قتل عام داشت ابراز غرور کرد.


منبع:سايت تاون هال: ۱۴۰۰۰۹۰۵ 


mercredi 17 novembre 2021

بتول اسدی: بچه ها! بچه ها! دارند مي برند اعدامم کنند!

 


26 آبان 1360 با يك رگبار و سه تك تير بتول اسدي پركشيد. همه در سكوت و ناباوري به هم نگاه ميكرديم. رؤيا به آرامي شروع به گريستن كرد و من با بغض به نماز ايستادم. چند دقيقه پيش بود كه با صداي فرياد بتول، از پشت پنجره سلول، همه مان از خواب بيدار شده بوديم.

ـ «بچه ها! بچهها دارند ميبرند اعدامم كنند!».

شب پيش او را براي بازپرسي صدا زده و برده بودند و ما چشم به راهش بوديم.

اواسط آبان بود كه بتول اسدي را به سلول ما آوردند. او 24 ساله و دانشجوي رشته زمین شناسی دانشگاه مشهد و از مسئولين نشريه پيام جنگل در رشت بود كه به همراه همسرش اسلام قلعه سري دستگيرشده بود. اسلام نیز دانشجو و عضو مجاهدین و اهل بهشهر مازندران بود. بتول خواهر ريزنقشي بود. گندمگون و با چشماني سبز.  در نگاه اول به چهرهاش، توجه آدم به چشمهايش جلب ميشد و به نگاه سبز مهربانش. با اينكه بيرون از زندان هرگز او را نديده بودم و نميشناختم بسرعت دوستي و اعتمادي عميق بين ما شكل گرفت. آنهم در شرايطي كه به هيچ كس نميشد اعتماد كرد.  من با اينكه تا آن موقع هيچ چيزي در به اصطلاح پروندهام نداشتم،  همه چيز را به او گفتم. اينكه بيرون به كي وصل بودم، كدام قسمت بودم  و مسئوليتم چه بود. با معيارهاي آن زمان در آن شرايط كار ما يك ديوانگي بيش نبود.

بتول هم همین کار را کرد. او به من گفت که چگونه دستگیر شدهاند و چه كسي به آنها خیانت کرده است. شوهرش در مقابل چشمانش شکنجه شده بود. اسلام یک قهرمان مقاومت در زير شکنجه بود.  

vendredi 12 novembre 2021

interview de Radio Fréquence Protestante avec Massoumeh Raouf

 

invité par Carole Galloy    à l’Émission ESPÉRANCE FÉMININE SUR  radio Fréquence Protestante le samedi 6 novembre 2021 à 14h45 - 15h15.


vous pouvez le RÉÉCOUTER  sur Fréquence Protestante


https://frequenceprotestante.com/diffusion/esperance-feminine-du-06-11-2021/


Pas une semaine en Iran ne se passe sans que les crimes d’honneur commis contre des jeunes femmes ne fassent la une des journaux. C’est le combat de Massoumeh Raouf Basharidoust, ancienne détenue politique en Iran, reçu derrière le micro de Carole Galloy pour la 26ème émission de « Espérance Féminine .
 

 

مصاحبه خبرنگار راديو فركانس پرتستان كه روز شنبه ۶ نوامبر ۲۰۲۱ پخش شد. عنوان اين برنامه نيم ساعته كه به آن دعوت شده بودم «اميد زنان» است. موضوعات اين مصاحبه در باره وضعيت زنان ايران، قتلهاي ناموسي، قتل عام ۶۷، زندانيان سياسي زن و معرفي كتاب خاطرات زندان دوست ، همرزم و همسلول نازنينم مجاهد شهيد پوران نجفي بود.

#دادخواهی #مجاهدین_خلق #قتل_عام۶۷ #رئیسی_جلاد۶۷

jeudi 11 novembre 2021

D’anciennes prisonnières politiques et parents de martyrs demandent justice pour le massacre de 1988

 

Plusieurs anciennes prisonnières politiques, des parents et des témoins demandant justice pour le massacre de 1988 en Iran sont intervenus lors d’un rassemblement devant le bâtiment du tribunal de Stockholm, où Hamid Noury, l’un des auteurs du massacre de 1988, est jugé. Voici des extraits d’interventions. 

L’ancienne prisonnière politique Parvaneh Madanchi

Mme Parvaneh Madanchi est une ancienne prisonnière politique des années 1980 et fait partie des témoins qui demandent justice pour le massacre de 1988. Dans son discours elle a déclaré : « Du 14 juin 1981 au 12 décembre 1987, j’ai été détenues dans les prisons Jahanbani, Ghezel-Hesar, une unité résidentielle, Evine, et Gohardacht. »

« L’une de mes compagnes de cellule, Tahmineh Sotoudeh, qui était la seule fille de la famille Sotoudeh et qui représentait tout pour sa mère, a été arrêtée le 27 septembre 1981. Au moment de son arrestation, elle avait 16 ans. Elle a été condamnée à 15 ans de prison. Elle a été pendue lors du massacre de 1988. »

« À cette époque, j’ai assisté à la torture de nombreuses prisonnières, dont trois de mes compagnes de cellule, Chekar Mohammadzadeh, Mojgan Sorabi et Mahtab Khalkhali. Dans le cadre de la campagne visant à obtenir justice pour les victimes du massacre de 1988, je n’abandonnerai pas et je continuerai à demander justice. »

mercredi 10 novembre 2021

Iran : Le juge Hassan Tardast, un tueur sans pitié

 Qui est le juge Hassan Tardast ? Il est responsable de l’exécution de 800 personnes, dont Reyhaneh Jabbari et Behnoud Shojaei.

Il était chargé de juger les affaires d’homicides

Le juge Hassan Tardast a occupé divers postes au sein du système judiciaire iranien. Notamment en tant que juge assistant, enquêteur et juge président. Depuis 2008, il a dirigé la branche 74 de la Cour pénale pendant six ans.

Dans une interview accordée au journal Etemad en 2012, il a déclaré avoir été juge dans des affaires de meurtre avec préméditation pendant de nombreuses années. Au cours de cette période, il a prononcé plus de mille condamnations à mort. Les agents du régime en ont mises en œuvre 800.

Il s’est rendu en Allemagne l’année dernière. Son voyage a attiré l’attention des Iraniens en exil, qui ont exigé son arrestation et son jugement.

mardi 9 novembre 2021

Le président iranien doit être poursuivi pour crimes contre l’humanité

On se demande encore pourquoi le mandat du président iranien, Ebrahim Raïssi en Iran n’a pas incité les pays occidentaux à le poursuivre en justice. Raïssi était membre de la « commission de la mort ». Il a mis en application les ordres de la théocratie d’exécuter systématiquement les opposants à l’interprétation radicale et misogyne de l’islam par le régime des mollahs.


Massacre de 1988 : 30 000 femmes et hommes

Lors du « massacre de 1988 », le régime des mollahs a tué 30 000 femmes et hommes en Iran. Il les avait emprisonnés à l’époque pour des motifs politiques. Les experts juridiques ont qualifié le massacre de crime contre l’humanité et de génocide. Selon Amnesty International, la majorité des victimes étaient des membres de l’importante opposition démocratique, les Moudjahidines du peuple d’Iran (OMPI / MEK).

Raïssi a perpétré des crimes et des meurtres encore plus terribles contre des citoyens innocents. En dépit de cela, le régime iranien et le président iranien Raïssi se nourrissent d’un sentiment d’impunité internationale. Selon Amnesty International, le régime s’emploie activement à démanteler les fosses communes des victimes du massacre. L’objectif poursuivi est d’effacer toute trace de criminalité.

vendredi 5 novembre 2021

Iran: Human Rights record of Ebrahim Raisi, Eyewitness Accounts, Ali Zolfaghari

 


My name is Ali Zolfaghari. I was arrested in 1981 for supporting the Mojahedin-e Khalq (MEK). I spent some time in a prison in Rasht, northern Iran. I had many cellmates who were the MEK’s supporters and members. They were executed later those years for persisting in their ideals and supporting the MEK.

One of my cellmates was Reza Niknam. He heroically accepted all responsibilities of the actions done by our group of five people. He was executed on June 30, 1982. The regime did not allow Reza Niknami’s parents to bury their son in the cemetery. So, his mother was forced to bury him under the stairs in their home

He was just one example of someone who loved the MEK.
I met many MEK members while I was in Rasht. We held a memorial ceremony on May 25, 1983. After this memorial ceremony, the guards transferred us to the prison’s basement and then transferred us to Gohardasht prison. There, I witnessed prisoners resisting. They had sent us to exile to Gohardasht to punish us. They wanted to break us. A night before going to Gohardasht, they took us to Evin Prison.

jeudi 4 novembre 2021

Iran : le procès d’Hamid Noury et les obligations de la communauté internationale

 


Depuis août, l’ancien responsable pénitentiaire iranien Hamid Noury est officiellement jugé à Stockholm. La procédure ne devrait pas se terminer avant avril prochain, date à laquelle le tribunal aura entendu des dizaines d’anciens prisonniers politiques iraniens qui ont été témoins des actions de Noury à la prison de Gohardacht avant et pendant le terrible massacre des prisonniers politiques qui a fait 30 000 morts au cours de l’été 1988 en Iran.

Noury a été arrêté en 2019 après son arrivée en Suède pour une visite. Le mandat a été délivré sur la base du principe de compétence universelle, qui permet à toute nation de juger unilatéralement des violations graves du droit international, même lorsque le crime en question a eu lieu bien au-delà de ses frontières.

mercredi 3 novembre 2021

The 1988 Massacre of Political Prisoners in Iran: Eyewitness Accounts, Ebrahim Khaksar


Three members of my family have been martyred by the henchmen of the Iranian regime.
Two of my cousins and my brother.
The first martyrs of my family was Gholamreza Khaksar, my cousin, who was the Mojahedin-e-Khalq, MEK candidate in the western region of Iran, city of Qasres-e-Shireen, Gilan-e-Garb, and Sar-e-pole Zahab.
He was arrested in 1981 in Hamadan, and then he was executed by a firing squad.
The second martyr of the family was my cousin, Jahanbakhsh Khaksar, who was arrested on the street in 1981 just for having a MEK publication.
He was imprisoned for three years in Diesel Abad Prison in Kermanshah. It was a very painful scene that, After much effort by his family, he was released, but based on the evidence, he was poisoned by the regime before his release and was thrown in front of his residence.
I was present, and I witnessed this myself.
All our relatives and friends had a Celebration on that day. They were very happy, and the family invited us to welcome him while he was coming back home.
But suddenly, it was reported that his half-dead body was thrown on the ground in the middle of the neighborhood just about his residence.
We got him to the car and took him to the hospital, but unfortunately, he was martyred in the middle of the road.
When we conveyed the news to his elderly father and mother, his mother and my mother’s cries and the cries of his sisters turned the celebration into mourning.
The food was spilled; the fire to prepare the food was extinguished. The tablecloth, everything which was set, was fallen.
Everybody was crying and shouting, “Damn Khomeini,”.
By hearing the news, his father had a heart attack; he could not bear this pain and died a few years later.
The next martyr was my brother. Abbas Khaksar. Abbas was arrested in 1981 just for supporting the MEK. He was in prison for three years. He was released after three years, but he was arrested again and executed in the massacre of 1988 by Khomeini’s henchmen.
We had heard of the massacre, hanging or shooting and burying the victims’ bodies in mass graves.
But the news of Abbas’s martyrdom was different. Abbas and his cellmates were buried alive. A relative, who had come from Iran, said that Abbas and the group of prisoners who had been taken for the massacre, were buried alive in a mass grave and they were put in a mass grave and dumped soil on them with a loader.